طوفانی میاد و میره و بعد از رفتنش، وقتی همهچیز دوباره به حالت عادی برگشت، طبیعیه که اون وسط مسطا بعضی چیزها نتونه دوباره به حالت عادی برگرده مخصوصاً اگه این طوفان درست وقتی سر برسه که از قبلش کلی برنامهی ریز و درشت برای حال بهتر خودت و عزیزانت کنار هم ردیف کرده باشی؛ یکهو سر میرسه و همهی اون برنامهها و حس و حال خوب موقع چیدنشون رو میزنه پودر میکنه وقتی طوفان تموم شد و به خودت اومدی، طبیعیترین حالتش اینه که خستگی و ناامیدی سرریزت کنه از حسهای بد ولی میبینی حتی طبیعیترین حالت ممکن هم بازم به شکلی کاملاً طبیعی، از حس و حالای تو دوره نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه؟ فقط بدیش اینه که شاید فقط تو باشی که اینطوری تونستی از پس یه طوفان، بیرون بیای اطرافت رو که میبینی کسانی از عزیزانت هستن که شاید براشون زمان ببره تا به حالت عادی برگردن، اونا همون طبیعیترین حالت ممکن رو که از حس و حال تو دور بود، دارن میگذرونن تیمارکردنشون و انتظار برای د
اشتراک گذاری در تلگرام
مؤمن واقعی که نیستم قطعاً، نیمچه ایمانی هم که هست، گاهی اوقات سرِ بزنگاههای حساس به دادم میرسد بهزحمت رشتههای امیدم را به لطف و رحمت بیحدش دانهدانه گره میزنم؛ شیطان در کمین است و حواسم نباشد دانهدانه از هم بازشان میکند و من میمانم و دریایی از افکار منفی و داستانبافیهای بیته و پر از اتفاقات ناجور که معلوم نیست چگونه اینطور کنار هم موبهمو و با جزئیات صحنه و نور و افکت چیده شدهاند؛ انگارنهانگار که کارگردان این نمایش جایی دور از چشمم نظارهگر حرکات و رفتار و منش من است چشم باز میکنم؛ وحشت وجودم را میگیرد؛ فرار میکنم؛ چقدر خوب که آغوش بیانتهایش همیشه به رویم گشوده است و پناه امن ابدیست چند روز سختی رو گذروندم تا به امروز برسم پر از فکرای منفی هجومآورنده که دیگه بلد شده بودم چطور از دستشون در برم؛ اما باز هم اگر تنها گیرم میآوردن، میریختن روی سرم چقدر خوبه توی اوج بیپناهی، یه پناهی داشته باشی که مطمئن باشی از امنبودنش، مطمئن
اشتراک گذاری در تلگرام